دلم گرفته از این روزهای دور از تو
خودت بگو چه کند قلب ناصبور از تو؟
درست، هم قد سی سال رنج فردوسی است
نوشته ام سر گهواره تا به گور از تو
صلاح آمدنت ، دست رودکی هم نیست
سخن چگونه بگوید دوچشم کور از تو؟
دلم خراب دوبیتی است مثل تو، طاهر
نه دشتی از سرمن رفته و نه شور از تو
چراغ عمر نظامی شکست، پشت شکست
بقای عمر تو باشد، بلا به دور از تو
نه حافظم که بنالم، نه سعدی ام عاشق
نه طرح نو بلدم من نه وصف حور از تو
نیامدی که مرا مولوی کنی یا شمس
چگونه نور بگیرم، چگونه نور از تو؟
تمام زردی خیرات شاعران از من
کمال سرخی اندیشه شرور از تو
من احتیاج به خیام دیگری دارم
که حق خویش بگیرم ولی به زور از تو
شعر از : میثم امانی