یوسف گمگشته می اید ولی الان کجاست؟
هیچ می دانید قطب عالم امکان کجاست؟
روز روشن، چشم روشن، مشعل روشن به دست
می رود دنبال یک انسان ولی انسان کجاست؟
روز و شب می بینمش انگار بین کوچه ها
این در آن در می زند: عمار کو؟ سلمان کجاست؟
بی پدر، سخت است بر من گوشه ی شب های شهر
آنکه می آورد بقچه بقچه آب و نان کجاست؟
زندگی ! دیگر نران، آرام جانم رفته است
جسم خود را بسکه چسبیدم؛ خدایا جان کجاست؟
هی مدینه می رود، هی کربلا و هی دمشق
سر کجا؟ عموکجا؟ بابا کجا؟ میدان کجاست؟
یازده قرن است در دور و تسلسل مانده ایم
دور، دور مهدی اما مهدی دوران کجاست؟
حق چپاول می شود، ابنای باطل ساکت اند
پس معاویه کجا؟ پیراهن عثمان کجاست؟
یوسفم کنعان نمی آید، بیا یعقوب شو
رو به سوی کعبه ی موعود کن؛ کنعان کجاست!
شعر از : میثم امانی